۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

خراباتی

سروده­ی عباس عارف

دریغا
ای تنها
باقی­مانده از آوازندگانی­های کوچه­باغی و
خنیاگرانه شب زنده­داری­های بی­حساب
به سیاق زیر لنگ دنیازدگانی رندانه دل به دریا
هم­پیمانه­ی چشمه­ی ترانه­خیز ساقی جان
که خوش خوشک می­سازد یاغی و
خانه و کوچه به هم ریزان
یا
کافه کافه­ی شهر و
باقی قضایا...
آتش می­گیرم از یاد آن دریا سرود
آه ... او،
خدایا
یک او
کو؟ ...

۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه

از تنهایی ها

شعر که نخواهدَت
نه کلمه
نه صدایی که روسری­اش را
به رُخت می­کشد
نه دست­های فروشده در جیب خط فقر
نه خودت ...

چرا این روزها را بی­جرعه­یی
سر نمی­برم من؟