داستان شعر و شاعری در این روزگار داستانی پر آب چشم است ولی این قهقه ی هقهق نیز سر خاموشی ندارد هنوز. مجموعه شعر « پس از گندم » یکی از همان داستانهای پر آب چشم ماست که صدای سالهای دور و نزدیک مرا به شکل کلمات و سطرها در خود گرفته و کتابی شده است. در تمام سالهایی که با شعر بودم و بیشعر نفسم بند میآمد ـ و هنوز هم میآید ـ میدانستم ـ و هنوز هم میدانم ـ که شاعری در ایران کاری بس سخت و طاقتفرساست. در سرزمینی که شاعران، سالاران سرای هنر و حکمت بودهاند و اندیشهها به خلعت شعر مفتخر، ادعای همنفسی با شعر، گزافهیی اگر نباشد باری به گرانی بودن است. بگذریم از سرایندگان دربارنشین و جهانوطنان چندصداییپرست که در غوغای غریبهها غرق شدهاند و تنها جایی که به چشمشان نمیآید میهنمادری ست و تنها صدایی که نمیشنوند صدای هموطنی. فارسیسرایانی که از شعر ایرانی فقط کلام فارسیاش را ـ به ناچار ـ با خود دارند و بیشتر شیفتهی رزق و زرق مشقهای خویشاند تا اینکه راهی نه به قلّه که دست کم بر دامنهی شعر ایرانی بجویند. گرچه قیل و قال آنان حسرتی جز برای آیندهی خودشان نخواهد بود؛ از آن که بیشهی شعر ایرانی هیچگاه خالی نبوده و در هر گوشهاش پلنگانی پنجه به ماه رسانده و چراغ نگاهشان راه را به تاریکی نسپرده است. ( وقتی میتوان از همنشینی با خراباتنشینان به آبادی رسید چرا باید خود را در سرزمین هرز آواره کرد؟ ) من اگر توانسته باشم در پی این دلاوران فقط دمی از هوای دلپذیر این بیشه را به سینه دهم، خرسندی مبارکم باد. مجموعهی « پس از گندم » ـ که توسط نشر آهنگ قلم در صد و ده صفحه منتشر شده و حاوی هفتاد قطعهی برگزیده از کارهای سالهای هفتاد تا هشتاد و شش من میباشد ـ حاصل تلاش من برای راهیابی به هوای پاک شعر ایرانیِ فارسیست و میدانم تا بنای خانهیی بر این زمین کارها در پیش است و خرماها بر نخیل. با این وجود این کتاب را با دو انگیزه به دست چاپ دادم نخست اینکه بدانم تا کجا رفته ام و دیگر اینکه راهی تازه میخواستم و باید از آنچه سروده بودم، دور میشدم. هدف دوم تحقق یافت ولی داور پرسش نخست قطعن من نیستم.
۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۶ نظر:
سلام
تبریک می گم!
فکر می کنم کنده روزگار رو کشیدی و لنگش کردی زدی به زمین،شاخش شکسته است و خوب می داند که بایستی از این به بعد برای آنچه تو می خواهی خودش را بیاراید!
خدا را شکر!
انتظار ما هم به سر آمد!
تبریک میگم اول به خودم و خودم ها برای داشتن این هوای دلپذیری که برایمان فراهم کردید و دوم به شما...
انسانهایی که به دنبال هدف و دغدغه ای هستند و قدرت تحقق بخشیدن به اونها رو پیدا می کنند الحق که با ارزشند...
تبریک...
قهقهه هقهق...
ترکیب بسیار جالب و تامل برانگیزی بود...
درود دوست من.ممنون دو نسخه از کتاب رسید.به زودی برایت می فرستم.به وبلاگ من هم سری بزنخوشحال می شوم.تازه باز کردم و البته هنوز خوب یاد نگرفته وب نوشتن واداب ورسومش را asrezahedan.blogfa.com
سلام با اسم شما ازترجمه ليكوها
آشناشدم وبعدشعري زيبا درمجله
نوشتا وحالا خوشحال كه به كلبه
هوررسيده ام
تاهمجنان بسراييدكه شاعرشماييد
سلام
این عکس مناسبتره!
چهره شما در حالت عادی کمی خشن به نظر می رسه!
این چهره و اون گلی که در دست دارید به یک شاعر نزدیکتره!
کسی چه می دونه پشت این چشمها و صورت زمینی چه موجوداتی زندگی می کنن؟؟؟
نمی دونی چه هویی انداختم تو کتاب فروشی ها برای "پس از گندم"!!!
شاد باشی...
ارسال یک نظر