۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

« پس از گندم » منتشر شد.

داستان شعر و شاعری در این روزگار داستانی پر آب چشم است ولی این قهقه ی هق­هق نیز سر خاموشی ندارد هنوز. مجموعه شعر « پس از گندم » یکی از همان داستان­های پر آب چشم ماست که صدای سال­های دور و نزدیک مرا به شکل کلمات و سطرها در خود گرفته و کتابی شده است. در تمام سال­هایی که با شعر بودم و بی­شعر نفسم بند می­آمد ـ و هنوز هم می­آید ـ می­دانستم ـ و هنوز هم می­دانم ـ که شاعری در ایران کاری بس سخت و طاقت­فرساست. در سرزمینی که شاعران، سالاران سرای هنر و حکمت بوده­اند و اندیشه­ها به خلعت شعر مفتخر، ادعای هم­نفسی با شعر، گزافه­یی اگر نباشد باری به گرانی بودن است. بگذریم از سرایندگان دربارنشین و جهان­وطنان چندصدایی­پرست که در غوغای غریبه­ها غرق شده­اند و تنها جایی که به چشم­شان نمی­آید میهن­مادری ست و تنها صدایی که نمی­شنوند صدای هم­وطنی­. فارسی­سرایانی که از شعر ایرانی فقط کلام فارسی­اش را ـ به ناچار ـ با خود دارند و بیشتر شیفته­ی رزق و زرق مشق­های خویش­اند تا اینکه راهی نه به قلّه که دست کم بر دامنه­ی شعر ایرانی بجویند. گرچه قیل و قال آنان حسرتی جز برای آینده­ی خودشان نخواهد بود؛ از آن که بیشه­ی شعر ایرانی هیچ­گاه خالی نبوده و در هر گوشه­اش پلنگانی پنجه به ماه رسانده و چراغ نگاهشان راه را به تاریکی نسپرده است. ( وقتی می­توان از هم­نشینی با خرابات­نشینان به آبادی رسید چرا باید خود را در سرزمین هرز آواره کرد؟ ) من اگر توانسته باشم در پی این دلاوران فقط دمی از هوای دلپذیر این بیشه را به سینه دهم، خرسندی مبارکم باد. مجموعه­ی « پس از گندم » ـ که توسط نشر آهنگ قلم در صد و ده صفحه منتشر شده و حاوی هفتاد قطعه­ی برگزیده از کارهای سالهای هفتاد تا هشتاد و شش من می­باشد ـ حاصل تلاش من برای راهیابی به هوای پاک شعر ایرانیِ فارسی­ست و می­دانم تا بنای خانه­یی بر این زمین کارها در پیش است و خرماها بر نخیل. با این وجود این کتاب را با دو انگیزه به دست چاپ دادم نخست این­که بدانم تا کجا رفته ام و دیگر این­که راهی تازه می­خواستم و باید از آن­چه سروده بودم، دور می­شدم. هدف دوم تحقق یافت ولی داور پرسش نخست قطعن من نیستم.


۶ نظر:

یاسر گفت...

سلام

تبریک می گم!
فکر می کنم کنده روزگار رو کشیدی و لنگش کردی زدی به زمین،شاخش شکسته است و خوب می داند که بایستی از این به بعد برای آنچه تو می خواهی خودش را بیاراید!

خدا را شکر!
انتظار ما هم به سر آمد!

هانیه گفت...

تبریک میگم اول به خودم و خودم ها برای داشتن این هوای دلپذیری که برایمان فراهم کردید و دوم به شما...
انسانهایی که به دنبال هدف و دغدغه ای هستند و قدرت تحقق بخشیدن به اونها رو پیدا می کنند الحق که با ارزشند...
تبریک...

هانیه گفت...

قهقهه هقهق...
ترکیب بسیار جالب و تامل برانگیزی بود...

ناشناس گفت...

درود دوست من.ممنون دو نسخه از کتاب رسید.به زودی برایت می فرستم.به وبلاگ من هم سری بزنخوشحال می شوم.تازه باز کردم و البته هنوز خوب یاد نگرفته وب نوشتن واداب ورسومش را asrezahedan.blogfa.com

حسن اربابي گفت...

سلام با اسم شما ازترجمه ليكوها
آشناشدم وبعدشعري زيبا درمجله
نوشتا وحالا خوشحال كه به كلبه
هوررسيده ام
تاهمجنان بسراييدكه شاعرشماييد

یاسر گفت...

سلام

این عکس مناسبتره!
چهره شما در حالت عادی کمی خشن به نظر می رسه!
این چهره و اون گلی که در دست دارید به یک شاعر نزدیکتره!

کسی چه می دونه پشت این چشمها و صورت زمینی چه موجوداتی زندگی می کنن؟؟؟

نمی دونی چه هویی انداختم تو کتاب فروشی ها برای "پس از گندم"!!!

شاد باشی...